هیروکازو کورئیدا فیلمساز ژاپنی که هیچ گاه به اندازهای که استحقاقش را داشته دیده نشده و سال ۲۰۱۸ با حضور در جشنواره کن با فیلم سینمایی «دله دزدها» توانست جایزه نخل طلای کن را از آن خود کند.
«دله دزدها» در واقع قصد تعریف قصه ای چندان پر رنگ ندارد، فیلم با تکیه بر یک موقعیت و چند شخصیت بنای دراماتیک خود را پایه ریزی کرده و با ترحم در موقعیتی تلخ به کاراکترهایش فضایی به وجود آورده که هر ذهن و روحیه ای ممکن است با شخصیت ها همراه شود و ارتباط برقرار کند و در نتیجه با توجه به این مسأله فیلمساز تلاش چندانی برای ارائه اطلاعات از گذشته کاراکترها نمی دهد و موقعیتی که از شخصیت هایش به مخاطب ارائه می دهد برای همراهی شاید کافی باشد اما گاه این عدم ارائه اطلاعات درباره شخصیت ها آن ها را به کاراکترهایی بین تیپ و شخصیت قرار داده که تا حدی بی هویت به نظر می رسند.
«دله دزدها» روایتگر قصه ای است که آغاز ندارد، مخاطب در اولین سکانس به میانه یک زندگی پرتاب می شود و کم کم با زندگی کاراکترهای فیلم آشنا شده و هر دو (هم مخاطب و هم فیلمساز) سعی می کنند با هم ارتباط برقرار کنند اما این ارتباط نمی تواند چندان قدرتمند شکل بگیرد و فیلمساز برای قدرت بخشیدن به فیلمش برای برقرار ارتباط با مخاطب به برانگیختن حس ترحم رو می آورد اما این حس که به شدت مبتذل به نظر م یرسد، «دله دزدها» را چندان به ابتذال نمی کشاند.
از آنجا که کاراکترهای فیلم به شخصیت تبدیل نمی شوند و موقعیت تعریف شده در فیلم است که حرف اول و آخر را می زند، فیلمساز به هدفش نمی رسد و مخاطب درگیر شخصیت ها نمی شود و آن چیز که درگیرکننده است موقعیتی است که تعریف شده و حس ترحم نیز گاه به نسبت تجربه تماشاگر به سراغش می آید، پس مرگ مادربزرگ در فیلم به یک فاجعه تبدیل نمی شود و شغل دختر خانواده و اتفاقاتی که برایش رخ می دهد نمی توانند چندان تراژیک باشند. به همین دلیل «دله دزدها» فیلمی مملو از کاراکترهایی می شود که شاید در زندگی روزمره تعدادی از آنها را اطرافمان می بینیم و همانقدر که در این فیلم به آن ها بی تفاوت هستیم یا حس ترحم داریم در «دله دزدها» نیز بی تفاوت بوده و گاه حس ترحم داریم.
«دله دزدها» پیش از اینکه به فیلم تبدیل شود به پایان می رسد و شاید کورئیدا در آینده با ساختن فیلم های بیشتر (که از قضا فیلمسازی پر کار است) بتواند چنین سبک روایی را در سینما بگنجاند و به عنوان سبکی از سوی خود به جهان معرفی کند. در آخرین فیلم این کارگردان ژاپنی که با آن موفق به دریافت جوایز بزرگی چون نخل طلای کن شده مخاطب تبدیل به دو چشم می شود که در هنگام دیدن اخبار تلویزیون نیز همان است.
در واقع مخاطب در «دله دزدها» با انسان هایی روبرو است که هر روز به همان شکل در زندگی روزمره می بیند و فیلمساز جنبه متفاوتی از زندگی آنها را به تصویر نمی کشد که مخاطب نیز با جنبه ای پنهان از زندگی این گونه افراد که در «دله دزدها» هستند آشنا شود. فیلم خیلی راحت با معرفی نکردن دقیق کاراکترهایش و عدم ارائه گذشته ای از آن ها به راحتی همه کاراکترها را به وسایلی در صحنه تبدیل می کند که تماشاگر مثل همیشه نگاه ساده و ترحم برانگیز یک انسان مرفه تر را به یک انسان فقیر دارد و گاه حتی از دیدن انسان های فقیر احساس نمی کند که یک انسان را دیده!
«دله دزدها» هر چند که با ترحم به دام ابتذال نیفتاده اما به این خطر نزدیک شده و با تلاش کارگردان از آن دور شده و با این حال به دلیل عدم شخصیت پردازی دقیق و وجود منطق کافی در روابط علت و معلول تنها به فیلمی متوسط تبدیل شده که شاید نگاه متفاوت فیلمسازش و از طرفی سابقه درخشان او باعث شده تا به جوایزی که امسال و سال گذشته دریافت کرده برسد.
ارسال نظر